سهم من از دنیا

💮 هو الرزاق

🌙نجوایی شبانه در گوش خدا

با یک حساب سرانگشتی از گذران عمرمان میبینیم که همه مان از سر صبح تا دل شب مثل کره زمین دور خودمان میچرخیم. از این طرف به آنطرف، ازاینجا به آنجا؛ زمین و زمان را زیر و رو میکنیم: برو، بیا، بخر، بخور، ببر، بیار و......

تماااااام این کارها برای این است که همه مان به دنبال زیادتر کردن "سهم" خودمان از این دنیا هستیم. حالا این سهم یا پول بیشترهست، یا شغل بهتر، یا خانه بزرگتر، یا دوستهای فراوان تر، یا تفریح و لذت بیشتر، یا آب و هوای بهتر، یا یادگیری بیشتر، یا آسایش و رفاه زیادتر، یا فهم ودرک عمیق تر و بالاتر و یا...

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۲۶ آبان ۹۸

شنبه ای از شنبه ها

امروز: شنبه

با اینکه از آن دسته معلمانی نیستم که بتوانم ادعا کنم مشکلاتم را پشت در کلاس میگذارم و داخل کلاس می شوم و موقع برگشتن دوباره آنها را زیر بغل میزنم و به خانه می روم (البته در کل به وجود چنین توانایی ای بدبین و مشکوک هستم) اما قبول دارم که گاهی چنان غرق تدریس و لذت از یادگیری دانش آموزانت می شوی که انگار شهد شیرین هر چه علم نافع است در جان خودت ریخته می شود؛
 آن موقع است که سبک و شاداب هستی و شاید لحظاتی اندک فارغ شوی از آنچه درونت را به تلاطم وا می دارد و از دل آشوبه های خاص هر روز و آن روز خاص.

مثل امروز هنگام تدریس جمع اعداد دورقمی که چقدررررررر مزه داد.

 

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲۵ آبان ۹۸

وقتی تو نباشی...

به نام مهربانترین...

♨️ وطن، شهر، خانه... دیگرهیچکدام بهانه های ما نیستند، بهشت و بهانه ی ما آنجاست که تو باشی...

 تو که نباشی، هیچ کجاو هیچ زمانی متعلق به ما نیست.

یک هفته ی دیگر بدون تو گذشت... وقتی نباشی بی شک زندگی نخواهیم کرد، حتی اگر در چشمِ مردمان، صد سال زیسته باشیم.

اما نازنین! "زیستن" کجا و "زندگی کردن" کجا؟ و کیست که تفاوت این دو را نداند؟

بهشت و بهانه ی ما! سراسیمه ایم به دنبال بهشتی که تو را کنار خود ببیینم، غافل از اینکه هر کجا که تو باشی، بهشت می شود.

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۲۴ آبان ۹۸

شادیانه ی میلادت

بسم الله الرحمن الرحیم


میلادت تولد نور و تبلور آینه هاست، میلاد تو پایان چشم به راهی خداست از آفرینش انسان و پی بردن ملائکه به کُنه این سخن که : اِنّی اَعْلَمُ مٰالا تَعلَمون(۱).

خدا خودش را در وجودت به نمایش گذاشته انگار تا پس از آن انسان فانوس به دست بگیرد و به دنبال تو بیاید، تا نشانی از منزل خدا بیابد، تا نادیدنی ها را ببیند؛ هرچند سهم او در این میانه اندک باشد. اما شرط رسیدن، پیمودن است، هرچند با گامهای لرزان و لغزان...

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۲۲ آبان ۹۸

امان از این نظم تکراری

بسم رب المهدی...

 آقای غربت نشین مان  سلام.
همیشه می گویند دیگران را به چیزی بخوان که خودت عامل به آنی و من همیشه و همه جا از نظم گفته ام، از اینکه هر چیزی باید در جای خودش باشد و بر آن اصرار کرده و میکنم. همیشه گفته ام که نظم کیفیت زندگی را بالا می برد...

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

تو

 به نام اوی من و تو

✔ بگذار تو را آرزو کنم...

گفت: آرزو کن، گفتم: تو ؛ گفت: آرزوهای بزررررگتر، گفتم: تو ...
گفت: تاکِی؟!! گفتم: تا روییدن گلهای رستاخیز!
گفت: اما تا آنروز خیییییلی راه مانده،  خسته خواهی شد.
گفتم: عاشقی که خسته شود، عاشق نیست. عاشقی که حرف از "نشدن" بزند، به ساحت عشق خیانت کرده است.

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

قاصدک بود و نمی دانستم

به نام او...

 غروب یک‌ روز زمستانی بود. دفتر شعرش را باز کرد و خواند:

چون رملهای خسته ی صحرا نشسته ام
بی وزن و در سکوت همین جا نشسته ام

گفتم: دست بردار، بی وزنی و سکوت صفت قاصدک هاست، اما تو که قاصدک نیستی نازنین!

لبخند زد و گفت: اما میتونم باشم ها!
گفتم: من که عاااااشق قاصدکهام، چون هنوز هم به خیال خام بچه گی هایم ، فکر می کنم قاصدکها از طرف خدا برایمان خبرهای خوب می آورند. ثابت کن که شبیه قاصدکی!!

اما بعدش یادم رفت بهش بگم: شوخی کردم به خدا!

و ثابت کرد...
آنقدررررررر آرام و بی صدا و در سکوت رفت که باورم شد یک روزی قاصدک آفریده شده بود...

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۲۰ آبان ۹۸

برق گوش هایش

 هوالسَّمیع...

 برق چشمها و گوشهایش...

گفتم کِی وقت داری ببینمت، یک کم درد دل کنیم؟ گفت: همین الان. بگوکجایی؟خودم میام پیشت.
یک ساعت نشده پشت در خانه بود. بدون هیییییییچ تشریفاتی... گفت که فقط آمدم تا برایم حرف بزنی ...

آنقدر یهویی آماده شنیدن بود که خودم آنقدر یهویی حرفامو آماده نکرده بودم.

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۲۰ آبان ۹۸

آیه

به نام خدا

 به عادت هر روزه اش قبل از بیرون رفتن از خانه، قرآن کوچک جیبی اش را باز کرد و دلش را سپرد به صفحات قرآن که به آرامی از لای انگشتانش عبور میکردند. انگشتش روی یک صفحه ثابت ماند. فهمید که هدیه ی امروز خدا قراراست از دل آن صفحه بیرون بیاد. صفحه را با یک نگاه سریع برانداز کرد...
رو ی یک‌عبارت مکث کرد و نتوانست از روی آن چشم بردارد. لبخندی زد، قرآن را بوسید و دوباره توی جیب کتش گذاشت و راه افتاد.

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۹ آبان ۹۸

کاش شاعر بودم

به نام خدای شاعرها

♨️ گزارشی خودمانی از دوساعت تنفس در کارگاه نقد شعر

"خوشا به حال شماها که شاعری بلدید"

صفاری نیامد.‌ و چقدر بد است که گاهی به یُمن تلگرام!!!! فقط یک آیدی از دوست شاعرت داری که به درد تماس گرفتن نمیخورَد. صفاری نیامد و من امروز گم شدم. اما نه در خیابان و نه در حوزه هنری. گم شدم در واژه، در کلمه، در احساس، گم شدم درخیال، در ذوق، در دفترشعر. دختران همه جوان بودند و

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۹ آبان ۹۸
موضوعات