اوّل او اوّل بی ابتداست...
رنج شروع نکردن، از آن رنج هایی ست که هر روز از صبح تا شب و احتمالا از شب تا صبح در حال کُشتی گرفتن با آن هستیم، غافل از اینکه می شود این جَنگِ تن به تن و مداوم را با یک حرکت فیتیله پیچ به نفع خودمان به پایان برسانیم. چطور؟!
همین لحظه ودرست همییییین لحظه کاری را که روزها و ماهها و سالهاست در انتظار شروعش بوده و هستیم، شروع کنیم.
هر چقدر دیرتر آغاز کنیم، وسواسِ شروع کار سختتر میشود.
باید شروع کرد: بدون امید و بدون ناامیدی.
آغاز هر کاری، کاشتن بذر شادی است، حتی اگر نتیجۀ کار، شکست مطلق باشد. در پایان عمر، آدمها نه حسرت شکستِ حاصل از کارهای انجامشده، بلکه حسرت کارهایی را میخورند که دیگر فرصتی برای آغاز آنها نمانده است؛ کارهایی که در پسِ "از شنبه، از شنبه " گفتن هایمان تلف شدند.
باید شروع کرد، با بیم، با امید، در رنج، در شادی، با اضطراب، با اضطرار، کامل، ناقص و....
مگر نه اینکه هر انسانی اینگونه پا به جهان میگذارد؟
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سلام...