۲۹ مطلب با موضوع «دل آلود» ثبت شده است

اَشک خدا

« به نام اوی من و تو »

✍ هوای سرد و مه آلوده خیابانها، فضای دود زده ی شهر، پس از یک شب بارش بی وقفه، مانند هوای دلی ست که شبی سخت داشته و تا سحر مدام باریده ست، اما صبحی روشن و پر از امید در انتظارش نبوده! چه باید کرد؟ با یک شهر مه آلوده، با غربتی بر دوش، با دلتنگی هایی که کسی نمیداند از کجا سر برآورده اند، با اشکهایی که از هم سبقت میگیرند، چه باید کرد؟؟

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۸

هوایی‌تو

 به نام او...

 باد که می وزد،‌ هوایی میشوم
چه نسیمِ بهار باشد، چه بادِ پاییزی، چه گردباد و طوفان
 از اتاق بیرون میدوم، نفس میکشم، عمییییق
تا ریه هایم پر شود از هوایی که از کنار تو رد شده
هنوز آنقدرها پیر نشده ام که خاطراتم از یادم رفته باشد...

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۲۶ آبان ۹۸

سهم من از دنیا

💮 هو الرزاق

🌙نجوایی شبانه در گوش خدا

با یک حساب سرانگشتی از گذران عمرمان میبینیم که همه مان از سر صبح تا دل شب مثل کره زمین دور خودمان میچرخیم. از این طرف به آنطرف، ازاینجا به آنجا؛ زمین و زمان را زیر و رو میکنیم: برو، بیا، بخر، بخور، ببر، بیار و......

تماااااام این کارها برای این است که همه مان به دنبال زیادتر کردن "سهم" خودمان از این دنیا هستیم. حالا این سهم یا پول بیشترهست، یا شغل بهتر، یا خانه بزرگتر، یا دوستهای فراوان تر، یا تفریح و لذت بیشتر، یا آب و هوای بهتر، یا یادگیری بیشتر، یا آسایش و رفاه زیادتر، یا فهم ودرک عمیق تر و بالاتر و یا...

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۲۶ آبان ۹۸

وقتی تو نباشی...

به نام مهربانترین...

♨️ وطن، شهر، خانه... دیگرهیچکدام بهانه های ما نیستند، بهشت و بهانه ی ما آنجاست که تو باشی...

 تو که نباشی، هیچ کجاو هیچ زمانی متعلق به ما نیست.

یک هفته ی دیگر بدون تو گذشت... وقتی نباشی بی شک زندگی نخواهیم کرد، حتی اگر در چشمِ مردمان، صد سال زیسته باشیم.

اما نازنین! "زیستن" کجا و "زندگی کردن" کجا؟ و کیست که تفاوت این دو را نداند؟

بهشت و بهانه ی ما! سراسیمه ایم به دنبال بهشتی که تو را کنار خود ببیینم، غافل از اینکه هر کجا که تو باشی، بهشت می شود.

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۲۴ آبان ۹۸

شادیانه ی میلادت

بسم الله الرحمن الرحیم


میلادت تولد نور و تبلور آینه هاست، میلاد تو پایان چشم به راهی خداست از آفرینش انسان و پی بردن ملائکه به کُنه این سخن که : اِنّی اَعْلَمُ مٰالا تَعلَمون(۱).

خدا خودش را در وجودت به نمایش گذاشته انگار تا پس از آن انسان فانوس به دست بگیرد و به دنبال تو بیاید، تا نشانی از منزل خدا بیابد، تا نادیدنی ها را ببیند؛ هرچند سهم او در این میانه اندک باشد. اما شرط رسیدن، پیمودن است، هرچند با گامهای لرزان و لغزان...

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۲۲ آبان ۹۸

امان از این نظم تکراری

بسم رب المهدی...

 آقای غربت نشین مان  سلام.
همیشه می گویند دیگران را به چیزی بخوان که خودت عامل به آنی و من همیشه و همه جا از نظم گفته ام، از اینکه هر چیزی باید در جای خودش باشد و بر آن اصرار کرده و میکنم. همیشه گفته ام که نظم کیفیت زندگی را بالا می برد...

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

تو

 به نام اوی من و تو

✔ بگذار تو را آرزو کنم...

گفت: آرزو کن، گفتم: تو ؛ گفت: آرزوهای بزررررگتر، گفتم: تو ...
گفت: تاکِی؟!! گفتم: تا روییدن گلهای رستاخیز!
گفت: اما تا آنروز خیییییلی راه مانده،  خسته خواهی شد.
گفتم: عاشقی که خسته شود، عاشق نیست. عاشقی که حرف از "نشدن" بزند، به ساحت عشق خیانت کرده است.

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

قاصدک بود و نمی دانستم

به نام او...

 غروب یک‌ روز زمستانی بود. دفتر شعرش را باز کرد و خواند:

چون رملهای خسته ی صحرا نشسته ام
بی وزن و در سکوت همین جا نشسته ام

گفتم: دست بردار، بی وزنی و سکوت صفت قاصدک هاست، اما تو که قاصدک نیستی نازنین!

لبخند زد و گفت: اما میتونم باشم ها!
گفتم: من که عاااااشق قاصدکهام، چون هنوز هم به خیال خام بچه گی هایم ، فکر می کنم قاصدکها از طرف خدا برایمان خبرهای خوب می آورند. ثابت کن که شبیه قاصدکی!!

اما بعدش یادم رفت بهش بگم: شوخی کردم به خدا!

و ثابت کرد...
آنقدررررررر آرام و بی صدا و در سکوت رفت که باورم شد یک روزی قاصدک آفریده شده بود...

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۲۰ آبان ۹۸

قصه ی ناتمام

🍂 به نام اوی من و تو...

با دلی پر آشوب سر به راهش گذاشتم 
در هر قدم برای رسیدن، مویی سپید شد
اما رسیدن در کار بود
و همین زنده ام می داشت...

رسیدن همان و آغاز گلایه های مهر و موم شده ام همان

لب گشودم:

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱۷ آبان ۹۸
موضوعات