« به نام اوی من و تو »

✍ هوای سرد و مه آلوده خیابانها، فضای دود زده ی شهر، پس از یک شب بارش بی وقفه، مانند هوای دلی ست که شبی سخت داشته و تا سحر مدام باریده ست، اما صبحی روشن و پر از امید در انتظارش نبوده! چه باید کرد؟ با یک شهر مه آلوده، با غربتی بر دوش، با دلتنگی هایی که کسی نمیداند از کجا سر برآورده اند، با اشکهایی که از هم سبقت میگیرند، چه باید کرد؟؟

اویی که برای بنده اش کافیست، با نظاره ی این غمهای بی انتها  چه می‌کند؟

حتی اگر بگوییم تغییر و تبدّل در وجود خدایی اش راه ندارد، اما به تعبیر زمینیِ خودمان، آیا او از غصه های بندگانش، غصه دار نخواهد شد؟
آیا نخواهد گفت: او که مرا دارد پس چرااااا؟؟
آیا نتیجه ی اشکهایت، اشکهای او نیست؟؟

✅ پی  نوشت: باید باهاش حرف بزنیم
دستهامون رو بذاریم توی دستهای مهربونش و خودمون رو در آغوشش رها کنیم
بگذاریم مهربانی اش را با تک تک ذرات وجودت مون لمس کنیم ...

بعد آرام در گوشش نجوا کنیم: 
خدایا!  قلب و دستان و چشمان و امیدمان همه و همه محتاج خدایی ات هستند...

خدایا! ما را دریاب پیش از آنکه از دست برویم...