۳۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

وسط وسط های دنیا

به نام او

دبستانی که بودم، همیشه شاگرد اول کلاس و مدرسه بودم.
دبستان که تمام شد و دنیا که بزرگتر شد و رقیبها که بیشتر شدند، دیگر من اول نبودم، آخر هم نبودم؛
جایی بین رتبه های کلاس بالا و پایین میشدم.

♨️ آن دوران جزو تلخترین خاطرات تحصیلی ام است.
چون جایگاهم مشخص نبود
دلهره ی یک رتبه بالاتر و پایین تر مرا میکُشت و اضطراب یک صدم پایین و بالا امانم را می برید.

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

سکوت

بسم الله الرحمن الرحیم

 چند روزی بود که از شدت کلافگی دنبال یک جفت گوش شنوا بودم...
که فقطططط بشنود...
یاد فرشته افتادم، بین همه ی دوستانم او به صمیمیت و اجتماعی بودن معروف بود.

یک روز عصر باهاش تماس گرفتم و قرار گذاشتم که به دیدنش بروم...
مشغول کارهای خانه اش بود و هرازگاهے انگار یکهو متوجه من میشد که داشتم براش حرف میزدم، با دستپاچگی میگفت:

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

شال گردن

هوالحی...

مادربزرگم هرسال قبل از آمدن زمستان، جدیدترین مدل شال گردنی که درست به اندازه سن خودم قدیمی هست را می بافد و وقتی اولین برف زمستان می بارد، آن را به هر زحمتی که شده به دستم‌می رساند.

مادربزرگم هیییییچوقت با کسی جز من به امامزاده ای که تمام حاجتهایش را از آنجا می گیرد، نمی رود.
میگوید: تو همیییییشه باید بامن بیایی، من هم که بال درمیاورم برای همراهی کردنش.

همیشه وقتی درخانه قرآن میخواند، با آن عینک ته استکانی و قرآن بزرگی که خودم برای شصت وپنجمین سال تولدش برایش خریدم، مینشینم و زل میزنم بهش...او میخوانَد و من کِیف میکنم.

پی نوشت: مادربزرگهایم را هرگز ندیده ام، اما گویی عمری با آنها زیسته ام و کِیف کرده ام...
درست مثل وقتی که شال تازه ای برایم‌بافته اند، یا مرا با خودشان به امامزاده برده اند و ....

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۱۴ آبان ۹۸

روانشناسی پرتوقع ها

روانشناسی پرتوقع ها...

آیا تا به حال برایتان پیش آمده که انتظار جواب پیامی را بکشید که فرستاده اید؟

اگر پیش آمده، پس شما جزو دسته ی آدمهای بسیاااااااااار پرتوقع هستید.

آدمهایی که توقع دارند؛ انسانهای دوروبرشان یا حرفی را نزنند و یا اگر زدند حداقل خلاف آن عمل نکنند.
آدمهایی که توقع دارند؛ چون توی زندگی کسی سرک نمی کشند، بقیه هم سرشان توی زندگی خودشان باشد.
آدمهایی که توقع دارند؛ جواب خوبیهایشان نه با خوبی، که حداقل با بدی داده نشود.
آدمهایی که توقع دارند؛ چون صاف و صادق هستند، بقیه هم با آنها صاف و صادق باشند.

آدمهایی که توقع دارند؛ از هر دستی میدهند با همان دست پس بگیرند.
آدمهایی که توقع دارند؛ چون درباره ی دیگران افکار غیر واقع و توهمی ندارند، دیگران هم نسبت به آنها غیرواقعی و توهمی فکر نکنند.

اگر جزو این دسته آدمها هستید بدانید و آگاه باشید خییییییلی پرتوقعید.

پ ن: پر توقع ها به بهشت نمی روند... 

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۱۳ آبان ۹۸

هدیه روز دانش آموز

به نام خدای قلب و قلم ...

به مناسبت فردا(روز دانش آموز) یکی از خاطراتی که از اولین سال معلمی ام برایم به یادگار مانده و بعنوان بهترین خاطره ی معلمی در همان سال برگزیده شد را به همه ی دانش آموزان قدیم و جدید تقدیم میکنم...

✓ درست در نیمه مهرماه ایستاده بودیم...
مهر ماهی که آغاز یک راه هزار ساله ست برای من و همکارانی که امسال به خانواده ی بزرگ آموزش و پرورش پیوسته ایم.
از آنجا میگویم یک راه هزار ساله که یک نسل قرار است در کلاسهایی کوچک با ما و در کنار ما روزهای تحصیلشان را بگذرانند.

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸

آفتابه لگن هفت دست...

✓ سکانس اول: یک روز با همه ی شور و شوق معلمی که اساسأ با نوسانات خُلقی ات کم و زیاد می شود، می نشینی  برای تدریسهای فردا ایده پیدا میکنی، طرح درس می نویسی، ابزارهای هرچند ساده برای آموزش ریاضی و‌علوم و بقیه درسها می سازی و‌...

✓ سکانس دوم: فردا در کلاس...
هر آن چیزی که انتظارش را نداری بر سرت می آید.

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۱۱ آبان ۹۸

قرار۱۰۰روزه

به نام اوی من و تو...

اصل مطلب: دیشب با خودم قرار گذاشتم که این وبلاگ نوپا را سر پا نگه دارم و‌نگذارم خاک بخورد.
اینقدرررررر دلخور هستم از کارهای نصفه و نیمه و نیمه و نصفه...
یک بازه ی صد روزه (یعنی: از یازدهم آبان تا بیستم بهمن) برای خودم معین کردم برای اینکه حتی اگه شده روزی دو خط اینجا بنویسم، بنویسم.

شده ام شبیه بنده های خدایی که میگویند: عااااااشقتم خدااااا و مُدام پروفایل و استوری و پُست عاشقانه برای خدا میگذارند که مثلا خدا بیاید و پروفایلشان را چک کند و لایک و....!!!
من هم که عاااااااشق نوشتن و مُدام لاف عاشقی...
اما دریغ از قلم و قدم و‌ قلبم که حرکتی بکند.
یادش بخیر اما قدیم ها و در زمان امپراطوری تلگرام و همانجا که همه مان ساعتها مقیم آستانش بودیم، برای خودم یک عالمه برو و بیای نوشتاری داشتم و روزهایی که در آن یادداشت جدیدی از خودم منتشر میکردم انگار رنگ و طعم و بوی اکسیژن هوا هم برایم عوض میشد... و این خاصیت عشق است دیگر...

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۱۱ آبان ۹۸
موضوعات