۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

هِی بخند!!

به نام خدای هرچه دلتنگی‌ست...

راهِ آشنای بی‌‌غربت اگر می‌شناسی
 من اولین رهگذر آن خواهم بود
باور کن

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲۳ آذر ۹۸

به استاد فیروزه

به نام او

از: فؤاد
به: استاد فیروزه

  • فهیمه ‌‌‌
  • پنجشنبه ۲۱ آذر ۹۸

الهه

به نام خدا

با اینکه عاشق هم بودیم، اما هیییییچوقت درست و حسابی باهم حرف نزدیم.‌ زیاد حرف می‌زدیم اما از هر دوتا جمله مون صددرصد یکی از اونها بدوبیراه گفتن و مسخره کردن و نیش و کنایه و دست انداختن و ازین چیزها بود. ازهمین کارای نوجوونها!!

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸

برای خودم...

به نام اوی من و تو 

داشتم نگاهت می‌کردم.‌ همونموقع که اومدی توی دفتر و حس کردی اوضاع عادی نیست و  پرسیدی چه خبره و اون همکارت که اتفاقا زیاد بهش نزدیک نمیشی، گفت که فردا تعطیله، بعد هم از سر شوق و ذوق زد زیر خنده... اما تو انگار یکدفعه غمی سنگین روی دلت افتاد. انگار یکدفعه ذهنت بهم ریخت، درسته؟ نگو که نه... دیگه خوب میشناسمت عزیزم.

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۱۹ آذر ۹۸

من آدم چند روز قبل نیستم...

به نام خدا

هرچه فکر می‌کنم باز هم به همان نتیجه می‌رسم؛ به همان حرف همیشگی‌ام که: دلتنگی آدمها را بیچاره می‌کند و بیچارگی از آدم‌ها، آدمهای تازه می‌سازد و تو باز بگو ‌که زیادی دارم شلوغش می‌کنم. بگو...خیالی نیست.

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۷ آذر ۹۸

شانزدهمین روز

به نام او

و امروز باز هم شانزدهمین روز به وقت آذر و من وقتی فهمیدم چقدررررر از زندگی عقبم که برای چندصدهزارمین بار یاد تو افتادم. شانزدهمین روز از همان فصلِ به بار نشسته‌‌ی دل.‌ نگو‌ بی‌خیال دل که همین حالا مثل همان روزها بی معطلی می‌زنم زیر گریه!!!

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸

شوخی کردم بخدا

به نام خدای فؤادها...


این روزها با سرعت و بی‌رحمی هرچه تمام‌تر دارند مرا از تو دور می‌کنند، آن‌هم در جنگی نابرابر و من بی‌دفاع‌ترین آدمم اینجا، روی این تکه از زمین.

  • فهیمه ‌‌‌
  • پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸

انگشت

به نام خدای دلْ‌‌تنگی

موقع خداحافظی، به عادت همیشگی دستهاشو می‌گرفتم. و همونطور که یکی یکی انگشتهاشو می‌بستم توی کف دستش، سفارشهای همیشگی‌مو براش لیست می‌کردم...

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۳ آذر ۹۸

آ مثل ...

به نام خدا...

از همان روزی که حرف "عقل" را وسط کشیدی، باید شصتم خبردار می‌شد.
یادت هست؟‌
 گفتم: من، تو، دیوانگی و این شعارم شده بود.
گفتی: حالا صبر کن.

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸

ته دیگ هفته

حتی اگر شمارش روزهای هفته از دستت رفته باشد، که می‌دانم رفته، اما...

صبح جمعه را با دست و پا زدن در بیم‌هاو امیدهایش، عصر جمعه را با‌ دلتنگی های خفه کننده اش و پایان جمعه را با افسردگی مزمن و غیرقابل درمانش خواهی شناخت...

این هفته هم تَه کشید.

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
موضوعات