به نام خدا
اگر معلم باشید و برای تدریس یک مبحث کلیدی و پایه، تماااااام ابزار و وسایل ممکن را به خدمت بگیرید و تماااااام انرژی و توان خودتان را ضمیمه و هرچه ایده و خلاقیت هم دارید، چاشنی کار بکنید، تا از تدریس آن موضوع خاص نتیجهی خوبی بگیرید و بتوانید با اطمینان بگویید که ۹۵ درصد کلاسم موضوع را فهم کرده و آموخته اند و ۵ درصد باقیمانده هم به دلیل تفاوتهای فردی کمی با تأخیر، اما حتتتتما خواهند آموخت، اما نتیجه ای که در نهایت و پس از یکماه کار و تلاش میگیرید، طوری باشد که متوجه شوید حتی ۳۰ درصد کلاس هم مطلب را آنطور که باید، نیاموخته اند، چه میکنید؟
حس یک سربازی را دارم که تماااااام تیر و ترکش و توانش را خرج کرده برای از پادرآوردن حریف؛ دیگر هیییییچ گلوله ای در تفنگش نیست، اما همچنان از خاکریز روبه رو صدای تیر و ترکش میآید.
تقریبا از اواخر آذرماه تدریس فصل۴ کتاب ریاضی را شروع کردیم، فصلی که دانشآموزان پایه دوم با اعداد سه رقمی آشنا میشوند. فصل شیرین و قشنگی هست. با روشهای مختلف، وسایل کمک آموزشی گوناگون(مکعب اعداد، دسته های نی، کارت اعداد، تابلوی عددنویسی و...) مفهوم اعداد سه رقمی، طریقه ساخته شدن آنها، نوشتن آنها با عدد و حروف و چگونگی گسترده نویسی و هرآنچه که به اعداد سه رقمی مربوط میشود را تدریس و تمرین کردم. آنقدررررر با عددها بازی کردیم... آنقدرررر هِی نوشتیم و پاک کردیم، هِی ساختیم و خراب کردیم که دیگه بچه ها خودشان از سر دلسوزی میگفتند: خانوم اینهمه با ما عددِسه رقمی تمرین کردید، خسته نشدین؟ خندیدم و گفتم: نههههه!
به گوشِ بچههای کلاسم نرسد، چون غصه میخورند.
اما امروز... حقیقتا خستگی به تنم ماند.
یک آزمون از همین فصل اعداد سه رقمی از دانشآموزانم گرفتم.
اما نتیجه...
فقط ۳۰ درصد دانشآموزانم این مبحث را در آزمون توانستند پاسخ بدهند. آنهم دست و پا شکسته و با کلی ارفاق از طرفِ من...
امروز بهشون گفتم: بچه ها من خیلی خوشحالم که معلم شما هستم و حاضر نیستم دانشآموزانم را با دانشآموزان معلم دیگری عوض کنم. چشمهایشان برررررق میزد. فردا برم چی بهشون بگم؟
برم بگم که چقدررررر از نتیجهی امتحانشون ناراضیام و حس یک سرباز شکست خورده را دارم؟
+ آیا حق خستگی، برای یک معلم محفوظ است؟