به نام خدای هرچه دلتنگیست...
راهِ آشنای بیغربت اگر میشناسی
من اولین رهگذر آن خواهم بود
باور کن
خودم به استقبال خودم خواهم رفت
حتی اگر تو و همهی کسانم به بدرقه ام نیایید
اینطوری هم حال و هوای خودش را دارد
تنهای تنها
من همان روز
زیر آن باران نم نم
در آن حیاط خلوت اردیبهشتی
که جان میداد برای دلدادگی
برای زیستن
برای بیخیالی
همه چیز را جا گذاشتم
آنقدررررر عجول بودی
آنقدررررر هول و هراس داشتی
که مرا پاک گیج کردی
شاید هم باران نیاید
اما زیر این چتری که من هستم همیشه بارانیست
حتی هوای آفتابی هم، باران دارد.
خنده دار است
هِی بخند...
ایکاش در آن هول و هراس
خنده هایت را جا گذاشته بودم
کاش صدایت را هم...
بگذریم.
دیگر هوایشان را نمیکنم
گفتم که من آدم چند روز قبل نیستم.
باور کن...