به نام خدای هرچه دلتنگیست...
راهِ آشنای بیغربت اگر میشناسی
من اولین رهگذر آن خواهم بود
باور کن
به نام خدای هرچه دلتنگیست...
راهِ آشنای بیغربت اگر میشناسی
من اولین رهگذر آن خواهم بود
باور کن
به نام اوی من و تو
قصدم این بوده و هست که اینجا چیزی که حاصل قلم نوپا و ناپختهی خودم نباشد رو منتشر نکنم.
اما امشب عجیییییب دلم هوای این شعر را کرده⇩⇩
« به نام اوی من و تو »
✍ هوای سرد و مه آلوده خیابانها، فضای دود زده ی شهر، پس از یک شب بارش بی وقفه، مانند هوای دلی ست که شبی سخت داشته و تا سحر مدام باریده ست، اما صبحی روشن و پر از امید در انتظارش نبوده! چه باید کرد؟ با یک شهر مه آلوده، با غربتی بر دوش، با دلتنگی هایی که کسی نمیداند از کجا سر برآورده اند، با اشکهایی که از هم سبقت میگیرند، چه باید کرد؟؟