به نام خدای دلْتنگی
موقع خداحافظی، به عادت همیشگی دستهاشو میگرفتم. و همونطور که یکی یکی انگشتهاشو میبستم توی کف دستش، سفارشهای همیشگیمو براش لیست میکردم...
به نام خدای دلْتنگی
موقع خداحافظی، به عادت همیشگی دستهاشو میگرفتم. و همونطور که یکی یکی انگشتهاشو میبستم توی کف دستش، سفارشهای همیشگیمو براش لیست میکردم...
سلام
فارغ ازاینکه آدم امیدوار و پر انرژی ای باشیم، و یا ناامید و افسرده، گاهی بعضی روزها پیش میآید که وقتی از خواب بیدار میشویم،
بسم الله...
✔ سکانس اول:
بهت که گفتم: امروز دومین روز از همان ماه دوست داشتنی ام بود. کلافه باشی، دلتنگ باشی، دلگیر باشی، شنبه باشد و خسته باشی، معلم هم باشی، سخخخخخت است. حتی لحظه ای نگاه معصومشان از تو برداشته نمی شود.
به نام خدا...
از همان روزی که حرف "عقل" را وسط کشیدی، باید شصتم خبردار میشد.
یادت هست؟
گفتم: من، تو، دیوانگی و این شعارم شده بود.
گفتی: حالا صبر کن.
به نام خدا
هفتهی پیش به مناسبت تولد پیامبر(ص)به دانش آموزانم گفته بودم یک نامه برای ایشان بنویسند:
چند تا جمله جالب در نامه هایشان بود:
شما را در خواندن آن جمله ها شریک میکنم:
حتی اگر شمارش روزهای هفته از دستت رفته باشد، که میدانم رفته، اما...
صبح جمعه را با دست و پا زدن در بیمهاو امیدهایش، عصر جمعه را با دلتنگی های خفه کننده اش و پایان جمعه را با افسردگی مزمن و غیرقابل درمانش خواهی شناخت...
این هفته هم تَه کشید.
به نام اوی من و تو...
تصمیم داشت خانه اش را عوض کند و به خانه ی بزرگتری برود، دنبال خاطرِ تازه و خاطره های تازه بود، دنبال خیالات نو، دنبال آرزوهای دست نخورده، دنبال روزهایی که به آنها گَند نزده باشد...
میخواست فرار کند، گاهی و فقط گاهی بهش حق میدادم، اما بنظرم حالا دیگه حق داشت از آن برزخ واویلا فرار کند.
میگفت ازاینجا که بروم راحت میشم؛
بسم رب المهدی
پدر پرده نشین و غریبم سلام...
امروز باز هم جمعه ست
و
دارد میگذرد
و
هیچ اتفاق دیگری نیفتاد.
بسم الله...
یک نکته ی تربیتی که ارزش گفتن و تأمل کردن دارد...
هرچند در نگاه اول خیلی بدیهی به نظر میاد، اما مشکل اینجاست که خیلی وقتها از طرف پدر ومادرها و همینطور معلم ها و مربیان رعایت نمیشه...👇👇
هو اللطیف
در هراس از ابهام روزگار
و روزهایی پر از تشویش
در کوره راهِ رفتن و نرسیدن
هِی زمین خوردن و هِی برخواستن