۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلمی» ثبت شده است

وقتی اَبرها به کلاس ما آمدند...

هواللطیف

یادته یکی یکی اسم دانش آموزامو می‌پرسیدی؟ و هر روز اصرار می‌کردی که اتفاقات خوب و بد مدرسه رو برات تعریف کنم؟ خودت هم چیزهای تعریف کردنی کم نداشتی، با آن لحن شیرین ات که من می‌مُردم براش و مسخره بازی‌هایی که موقع تعریف کردن آنها از خودت درمیاوردی!! بعد که من غش می‌کردم از خنده، قیافه‌ی مظلومی به خودت می‌گرفتی و می‌گفتی:" مگه من دارم جوک میگم که تو اینقدر می‌خندی؟؟!!! بخدا همش مال همین دوساعت پیش توی اداره ست" و بعد نوبت خودت بود که دیگه خنده ات قطع شدنی نبود...

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۴ آذر ۹۸

کاش ربات بودم ۱

بسم الله...

✔ سکانس اول:

بهت که گفتم: امروز دومین روز از همان ماه دوست داشتنی ام بود. کلافه باشی، دلتنگ باشی، دلگیر باشی، شنبه باشد و خسته باشی،‌‌ معلم هم باشی، سخخخخخت است. حتی لحظه ای نگاه معصومشان از تو برداشته نمی شود.

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸

میخکوب۲

به نام خدا

هفته‌ی پیش به مناسبت تولد پیامبر(ص)به دانش آموزانم گفته بودم یک نامه برای ایشان بنویسند:
چند تا جمله جالب در نامه هایشان بود:
شما را در خواندن آن جمله ها شریک می‌کنم:

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱ آذر ۹۸

درنگ

بسم الله...

 

یک نکته ی تربیتی که ارزش گفتن و تأمل کردن دارد...

هرچند در نگاه اول خیلی بدیهی به نظر میاد، اما مشکل اینجاست که خیلی وقتها از طرف پدر ومادرها و همینطور معلم ها و مربیان رعایت نمیشه...👇👇

  • فهیمه ‌‌‌
  • پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸

میخکوب ۱

به نام اوی من و تو

"میخکوب" حکایت حرفهای عجیب و غریب، عمیق،  یا تاسف برانگیز دانش آموزانم هست
به مرور آنها را می‌نویسم و با نام میخکوب منتشر می‌کنم.

 

حیفم می‌آید اینها نگفته باقی‌ بمانند.

شاید اینها تنها یادگارهای به جا مانده از یک آموزگار بعد از نبودنش باشد.

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۸

سپیده

به نام او

سال گذشته دانش آموزی داشتم بسیار باهوش ‌و بااستعداد که توی کلاس یک سروگردن از بقیه بالاتر بود.
دختری که تخیل فوووق العاده قوی ای داشت و از نقاشی هایش حظ می بردم، بس که پر از ایده های خلاق و جدید بود. متن های کوتاهی که لابه لای تمرینات کتاب نگارش باید نوشته می شدند را به صورت داستانهای کوتاه و پر از ماجرا می نوشت. خلاصه در هر چیزی بهترین بود. 

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸

لطفا حالِ مرا به هم نزن...

به نام خدا

دماغش را بالا گرفته و توی سالن قدم می‌زند. اگر مستقیم از روبه‌رو به سمتش نزدیک شوی، کوچکترین اثری از تغییر حالت در ماهیچه های صورتش که یعنی تو را دیده، نمی‌بینی [برعکس خیلی‌های دیگر که به محض دیدن آشنایی هرچند دورو قدیمی، با علامت سرودست و لبخندو هرآنچه درتوان باشد، ابراز دوستی و صمیمیت می‌کنند تا وقتی که به نزدیک هم رسیده و انجام رسومات رایج دست دادن و احوالپرسی های تندوتندو که گاهی ازجواب دادن به خیلیهایش جا می‌مانی].

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸

شنبه ای از شنبه ها

امروز: شنبه

با اینکه از آن دسته معلمانی نیستم که بتوانم ادعا کنم مشکلاتم را پشت در کلاس میگذارم و داخل کلاس می شوم و موقع برگشتن دوباره آنها را زیر بغل میزنم و به خانه می روم (البته در کل به وجود چنین توانایی ای بدبین و مشکوک هستم) اما قبول دارم که گاهی چنان غرق تدریس و لذت از یادگیری دانش آموزانت می شوی که انگار شهد شیرین هر چه علم نافع است در جان خودت ریخته می شود؛
 آن موقع است که سبک و شاداب هستی و شاید لحظاتی اندک فارغ شوی از آنچه درونت را به تلاطم وا می دارد و از دل آشوبه های خاص هر روز و آن روز خاص.

مثل امروز هنگام تدریس جمع اعداد دورقمی که چقدررررررر مزه داد.

 

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲۵ آبان ۹۸

دیالوگ(قسمت اول)

قسمتی از دیالوگهای یک معلم(خودم) با مادران دانش آموزان در یک روز:

✔ زنگ اول قبل از ورود به کلاس:

مادر: ببخشید خانم...اومدم درس دخترم رو بپرسم. 
معلم: درسش خوبه، مشکل خاصی باهاش ندارم.
مادر: یعنی خوبه دیگه؟ خیالم راحت باشه؟

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۱۸ آبان ۹۸

هدیه روز دانش آموز

به نام خدای قلب و قلم ...

به مناسبت فردا(روز دانش آموز) یکی از خاطراتی که از اولین سال معلمی ام برایم به یادگار مانده و بعنوان بهترین خاطره ی معلمی در همان سال برگزیده شد را به همه ی دانش آموزان قدیم و جدید تقدیم میکنم...

✓ درست در نیمه مهرماه ایستاده بودیم...
مهر ماهی که آغاز یک راه هزار ساله ست برای من و همکارانی که امسال به خانواده ی بزرگ آموزش و پرورش پیوسته ایم.
از آنجا میگویم یک راه هزار ساله که یک نسل قرار است در کلاسهایی کوچک با ما و در کنار ما روزهای تحصیلشان را بگذرانند.

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸
موضوعات