قسمتی از دیالوگهای یک معلم(خودم) با مادران دانش آموزان در یک روز:

✔ زنگ اول قبل از ورود به کلاس:

مادر: ببخشید خانم...اومدم درس دخترم رو بپرسم. 
معلم: درسش خوبه، مشکل خاصی باهاش ندارم.
مادر: یعنی خوبه دیگه؟ خیالم راحت باشه؟


معلم: بله تا امروز ازش راضی بودم. ان شاالله بعد ازین هم همینطور باشه.
مادر: املاش خوبه دیگه؟
معلم: بله مادر عزیز. عرض کردم مشکلی نداره.
مادر: میگم ریاضیش چی؟ ریاضیش هم خوبه؟
معلم: بله بله، ریاضی ش هم تا امروز خیلی خوب بوده.
مادر: پس خوبه دیگه؟
معلم: بله، خداروشکر. همه چیزش خیلی خوبه.
مادر: خب، پس به باباش هم بگم که همه چیزش خوبه دیگه، آره؟
معلم: بله، بفرمایید همه چیزش خوبه.

 

✔ وسط های زنگ اول:

مادر یک دانش آموز دیگر....تق تق...
معلم: بفرمایید
مادر: سلام. ببخشید خانم میخواستم بگم چرا دیروز مشق زیاد گفتید به بچه ها؟
معلم: ببخشید الان زنگ کلاس هست. اجازه بدید زنگ تفریح باهم صحبت میکنیم.
مادر: باشه، اما آخه دیروز مشقشون خیلی زیاد بود.
معلم: چشم، میام باهم صحبت می کنیم.
مادر: آخه بچه ها خسته شدن.
معلم: الان ساعت کلاسه و بچه ها منتظرن، اجازه بدین زنگ تفریح میام خدمتتون.
مادر: بله، ممنون، اما اگه مشقشون کم باشه، خیلی بهتره.
معلم: مادر عزیز الان وقت برای ۳۰ دانش آموز هست، من نیمساعت دیگه میام صحبت میکنیم.
مادر: باشه. اما...

.

✔ زنگ تفریح اول:

سه مادر همزمان به سمت معلم مربوطه روانه می شوند.
مادر شماره ۱: سلام
مادر شماره ۲: سلام
مادر شماره۳: سلام
معلم: سلام،‌ بفرمایید.

◎ مادر شماره ۱: خانوم دیروز دخترم پاکنش رو‌گم کرده.
معلم: حتما جایی گذاشته، یادش نیست. پیدا میشه.
مادر شماره ۱: خب شما بگردید ببینید توی کلاس نیست؟
معلم: چشم. من توی کلاس رو میگردم.
مادر شماره ۱: آخه پاکنش نو بود.
معلم: چشم مادر عزیز، اگر توی کلاس باشه پیدا میشه.
مادر شماره ۱: تازه براش خریده بودم.
معلم: چشششششششم.‌ حتتتتتتتتما . ان شاالله پیدا میشه.
 
♂ مادر شماره ۲: خانوم دخترم میگه میشه جای منو عوض کنید؟
معلم: چرا؟ من تازه جای بچه ها رو عوض کردم.
مادر شماره ۲: میگه جای قبلیمو دوست دارم.
معلم: حتما لازم بوده که جاش عوض بشه.
مادر شماره ۲: حالا بازهم جاش رو عوض کنید.
معلم: چشم، اگر لازم باشه حتما.
مادر شماره ۲: خب نمیشه بذاریدش همون جای قبلی؟
معلم: مادر خوب، حتما معلم صلاح دیده دختر شما جای دیگه ای بنشینه.
مادر شماره ۲: خب، آخه جای قبلیشو دوست داشته.
معلم: چشم اگر امکانش بود برمیگردونم سر جای قبلیش.


⊙ مادر شماره۳: خانوم دخترم میگه کلاسمون خیلی کوچیکه. گرممون میشه.
معلم: خب کلاسهای مدرسه ما همه شون تقریبا کوچیکن، تازه کلاس ما به نسبت کلاس خوبیه.
مادر شماره ۳: خب برید یه کلاس دیگه.
معلم: نه عزیز، خب فرقی نداره، کلاس ما یا کلاسهای دیگه.
مادر شماره ۳: خب شما یه کاری کنید کلاس عوض بشه.
معلم: مادر خوب من معلمم و‌مدرسه مدیر و ناظم داره، تصمیم گیری با اونهاست.
مادر شماره ۳: خب آخه تنوع بشه برای بچه ها.
معلم: اتفاقا عوض شدن کلاس زیاد خوب نیست، حواس پرتی رو بالا می بره.
مادر شماره ۳: آخه ما با مادرها تصمیم گرفتیم کلاس بچه هامون بره یه طبقه ی دیگه.
معلم: مادر عزیز! من معلم کلاسم و‌وظیفه ام تدریس و رسیدگی به درس بچه هاست. لطفا دراین باره با ناظم مدرسه صحبت کنید.
مادر شماره ۳: آخه بهشون چی بگیم؟‌
معلم: خب اگر مشکلی هست باهاشون درمیون بگذارید.
مادر شماره۳: نه، کلاس که مشکلی نداره، همینطوری خواستیم یه کاری کرده باشیم.
معلم: (غرررررررق در سکوتی عمیییییییییق و‌طولانی)....


ادامه دارد...