۴۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سفره ات پربرکت، مَرد!

به نام خدا

 از خیابان ما تا میدان اصلی شهر، حدود ده دقیقه با تاکسی فاصله ست. امروز ظهر که برای رفتن به مدرسه سوار تاکسی شدم، راننده پرسید: همیشه این مسیر را چقدر کرایه میدید؟ گفتم: دو هزار تومان. گفت اما من تاکسی متر زدم. گفتم: باشه. 

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۴ آذر ۹۸

یادداشتهای یک گوشی قدیمی

به نام خدا

یک گوشی قدیمی دارم که دیگه به پت پت افتاده و داره غزل خداحافظی رو‌ میخونه، یه قسمتی داره به نام یادداشتها که امروز وقتی بعداز مدتها رفتم سراغش و بازش کردم، دیدم همه جور نوشته ای اونجا پیدا میشه...نوشته هایی که خیلی‌هاش برای خودمه و خیلی‌های دیگه اش نه...
۶۳۱ یادداشت... دنیایی‌ست برای خودش... 

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۴ آذر ۹۸

انگشت

به نام خدای دلْ‌‌تنگی

موقع خداحافظی، به عادت همیشگی دستهاشو می‌گرفتم. و همونطور که یکی یکی انگشتهاشو می‌بستم توی کف دستش، سفارشهای همیشگی‌مو براش لیست می‌کردم...

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۳ آذر ۹۸

جنازه‌ی امروز

سلام

فارغ ازاینکه آدم امیدوار و پر انرژی ای باشیم، و یا ناامید و افسرده، گاهی بعضی روزها پیش می‌آید که وقتی از خواب بیدار می‌شویم،

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۳ آذر ۹۸

کاش ربات بودم ۱

بسم الله...

✔ سکانس اول:

بهت که گفتم: امروز دومین روز از همان ماه دوست داشتنی ام بود. کلافه باشی، دلتنگ باشی، دلگیر باشی، شنبه باشد و خسته باشی،‌‌ معلم هم باشی، سخخخخخت است. حتی لحظه ای نگاه معصومشان از تو برداشته نمی شود.

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸

آ مثل ...

به نام خدا...

از همان روزی که حرف "عقل" را وسط کشیدی، باید شصتم خبردار می‌شد.
یادت هست؟‌
 گفتم: من، تو، دیوانگی و این شعارم شده بود.
گفتی: حالا صبر کن.

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸

میخکوب۲

به نام خدا

هفته‌ی پیش به مناسبت تولد پیامبر(ص)به دانش آموزانم گفته بودم یک نامه برای ایشان بنویسند:
چند تا جمله جالب در نامه هایشان بود:
شما را در خواندن آن جمله ها شریک می‌کنم:

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱ آذر ۹۸

ته دیگ هفته

حتی اگر شمارش روزهای هفته از دستت رفته باشد، که می‌دانم رفته، اما...

صبح جمعه را با دست و پا زدن در بیم‌هاو امیدهایش، عصر جمعه را با‌ دلتنگی های خفه کننده اش و پایان جمعه را با افسردگی مزمن و غیرقابل درمانش خواهی شناخت...

این هفته هم تَه کشید.

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱ آذر ۹۸

قاب خالی

به نام اوی من و تو.‌..

 تصمیم داشت خانه اش را عوض کند و به خانه ی بزرگتری برود، دنبال خاطرِ تازه و خاطره های تازه بود، دنبال خیالات نو، دنبال آرزوهای دست نخورده، دنبال روزهایی که به آنها گَند نزده باشد...
میخواست فرار کند، گاهی و فقط گاهی بهش حق می‌دادم، اما بنظرم حالا دیگه حق داشت از آن برزخ واویلا فرار کند.‌
می‌گفت ازاینجا که بروم راحت می‌شم؛

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱ آذر ۹۸

دلخوشی

بسم رب المهدی

پدر پرده نشین و غریبم سلام...
امروز باز هم جمعه ست
و 
دارد میگذرد
و
هیچ اتفاق دیگری نیفتاد.

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
موضوعات