به نام اوی من و تو 

داشتم نگاهت می‌کردم.‌ همونموقع که اومدی توی دفتر و حس کردی اوضاع عادی نیست و  پرسیدی چه خبره و اون همکارت که اتفاقا زیاد بهش نزدیک نمیشی، گفت که فردا تعطیله، بعد هم از سر شوق و ذوق زد زیر خنده... اما تو انگار یکدفعه غمی سنگین روی دلت افتاد. انگار یکدفعه ذهنت بهم ریخت، درسته؟ نگو که نه... دیگه خوب میشناسمت عزیزم.