هوالسَّمیع...

 برق چشمها و گوشهایش...

گفتم کِی وقت داری ببینمت، یک کم درد دل کنیم؟ گفت: همین الان. بگوکجایی؟خودم میام پیشت.
یک ساعت نشده پشت در خانه بود. بدون هیییییییچ تشریفاتی... گفت که فقط آمدم تا برایم حرف بزنی ...

آنقدر یهویی آماده شنیدن بود که خودم آنقدر یهویی حرفامو آماده نکرده بودم.