۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

بارانی که نیست...

به نام اوی من و تو

قصدم این بوده و هست که اینجا چیزی که حاصل قلم نوپا و ناپخته‌ی خودم نباشد رو منتشر نکنم.

اما امشب عجیییییب دلم هوای این شعر را کرده⇩⇩

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۰ آذر ۹۸

ابهام روزگار

هو اللطیف

در هراس از ابهام روزگار
و روزهایی پر از تشویش
در کوره راهِ رفتن و نرسیدن 
هِی زمین خوردن و هِی برخواستن

  • فهیمه ‌‌‌
  • پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸

قاصدک بود و نمی دانستم

به نام او...

 غروب یک‌ روز زمستانی بود. دفتر شعرش را باز کرد و خواند:

چون رملهای خسته ی صحرا نشسته ام
بی وزن و در سکوت همین جا نشسته ام

گفتم: دست بردار، بی وزنی و سکوت صفت قاصدک هاست، اما تو که قاصدک نیستی نازنین!

لبخند زد و گفت: اما میتونم باشم ها!
گفتم: من که عاااااشق قاصدکهام، چون هنوز هم به خیال خام بچه گی هایم ، فکر می کنم قاصدکها از طرف خدا برایمان خبرهای خوب می آورند. ثابت کن که شبیه قاصدکی!!

اما بعدش یادم رفت بهش بگم: شوخی کردم به خدا!

و ثابت کرد...
آنقدررررررر آرام و بی صدا و در سکوت رفت که باورم شد یک روزی قاصدک آفریده شده بود...

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۲۰ آبان ۹۸
موضوعات