به نام خدا
یک گوشی قدیمی دارم که دیگه به پت پت افتاده و داره غزل خداحافظی رو میخونه، یه قسمتی داره به نام یادداشتها که امروز وقتی بعداز مدتها رفتم سراغش و بازش کردم، دیدم همه جور نوشته ای اونجا پیدا میشه...نوشته هایی که خیلیهاش برای خودمه و خیلیهای دیگه اش نه...
۶۳۱ یادداشت... دنیاییست برای خودش...
نوشته هایی که تاریخشون برمیگرده بهچندین سال پیش...
یهو انگار با خود ِچندسال پیشم روبرو شدم و یهو شوکه شدم که من کی بودم و الان چی شدم؟
افکار و خیالات و آرزوهای اون روزها خیلیهاش دیگه برام غریبه شدن، یهو حس کردم خودم رو هم دیگه نمیشناسم و ته دلم خالی شد و از خودم ترسیدم!! به قول شاعر: "مَن، مَنو یادم رفته!!"
یه یادداشت پیدا کردم که شاید زیاد اینطرف و اونطرف شنیده شده باشه اما خیلیهاش همیشه تازهست و حال همین لحظهمونه...
مثل این جمله ها:
از زندگی آموختم؛
۱. آموختم هیچ چیز از هیچکس بعید نیست.
۲. آموختم از آدمها بُت نسازم.
۳. آموختم تلافی کردن فقط از انرژی خودم میکاهد.
۴. آموختم کم آوردن، قسمتی از زندگی ست.
۵. آموختم به بودنها دیر عادت کنم و به نبودنها زود؛ چون آدمها نبودن را بهتر بلدند.
۶. آموختم برای شناخت آدمها یک بار برخلاف میلشان عمل کنم.