به نام خدای نزدیک و نزدیک تر

                                                            

وقتی سر کلاس موقعیتی پیش می‌آید و می‌توانم مطلبی که حس می‌کنم الان نیازهست گفته شود(مطلبی که خارج از محدوده‌ی کتاب هست) خودم خیلی ذوق زده می‌شوم؛ چون همییییییشه از اینجور موقعیتها از بچه ها بازخورد خیلی خوبی گرفتم.
مثلا امروز موقع تدریس "تنوین ضمه" کلمه‌ی "قَریبٌ" را داشتیم. وقتی آن را خواندم، یکی از بچه ها گفت: "خانوم قَریبٌ یعنی غریبه".‌ همون لحظه یک چیزی داشت قلقلکم می‌داد که الان وقتشه از دنیای حروف و واژه ها و معنی و معنا براشون حرف بزنی، چیزی که خودم عاااااشقش هستم: "کلمه".
رفتم پای تخته و با خط درشت نوشتم: غریب/ قریب.
بعد شروع کردم به توضیح دادن اینکه با عوض شدن نشانه ی حروف هم صدا معنی کلمه عوض میشه و... غریب اولی یعنی غریبه و قریب دومی یعنی نزدیک.

یکدفعه یکی از بچه ها گفت: خانوم قریب دومی مثل تقریب!!(منظورش تقریب ریاضی بود، آخرین مبحثی که در ریاضی برایشان تدریس کردم.)
اصلا انتظارش را نداشتم به این کشف دست پیدا کند، مخصوصا این دانش آموزم، با شیطنتهای خاص خودش.

برای خودم که خیییییلی جذاب و شیرین بودم.
با اشتیاق گفتم: بچه ها شنیدین الینا چی گفت؟ قریب مثل تقریب. بعد ادامه دادم که: "قریب یعنی نزدیک ، معنی "تقریب" چی بود بچه ها؟ همه با هم گفتند: "نزدیکتر".
بعد انگار که همه باهم به یک کشف دسته جمعی رسیده باشند، چشمهای همه شان داشت برق میزد و دهانهای همه شان از تعجب نیمه باز مانده بود و من بودم که داشتم لذت یادگیری آنها را تماشا میکردم.