به نام اوی من و تو

دانش‌آموز ریز نقشی دارم که همیشه وقتی با او صحبت می‌کنم با دهانِ باز نگاهم میکند و وقتی چیزی از او می‌پرسم یا اصلا پاسخ نمیدهد و یا‌ در پاسخ دادن تاخیرهای طولانی دارد و این کلافه ام می کند.
از روز اول مهر تا همین هفته که نهمین هفته ی سال تحصیلی را هم پشت سر گذاشتیم، یادم نمی آید که حتی یک روز مرتب و منظم به کلاس آمده باشد. تکالیف نوشته نشده، دفتر و کتابی که نصفه و نیمه همراه خودش آورده، دفترهایی که هنوز سه ماه از سال نگذشته نه جلدی برایشان مانده و نه ظاهر تمیز و‌مرتبی که رغبت کنی در آنها چیزی بنویسی، سر و وضع نامرتب و ناموزون.‌

به من خُرده نگیرید، چون می‌دانم که چقدررررر زشت و نامأنوس است، وقتی معلمی از یک شاگردش دلِ خوشی نداشته باشد(آن هم فقطططط به دلیل بی نظمی‌ها و بی‌قانونی‌های خودِ دانش آموز که مادرش هم حاضر نیست همکاری ای با معلم بکند و بار تماااااام مسئولیت را به دوش معلم گذاشته و از امور تحصیلی دخترش شانه خالی کرده است.)
اما آدمی ست دیگر؛ نمی شود کاری اش کرد.
هرچه بگویند که معلم باید روحی بزرگ ‌و قلبی بزرگ تر داشته باشد تا بتواند ببخشد و بگذرد و صبوری کند و پابه پای همه ی خوبیها و بدیهای شاگردانش بیاید و دم نزند، اما این معلم هم ‌یک انسان است، یک انسان، با عواطف و‌احساسات و خوشایندها و بدآیندهای یک انسان معمولی، او یک ربات نیست!!