به نام او
و امروز باز هم شانزدهمین روز به وقت آذر و من وقتی فهمیدم چقدررررر از زندگی عقبم که برای چندصدهزارمین بار یاد تو افتادم. شانزدهمین روز از همان فصلِ به بار نشستهی دل. نگو بیخیال دل که همین حالا مثل همان روزها بی معطلی میزنم زیر گریه!!!
به نام خدا
یک گوشی قدیمی دارم که دیگه به پت پت افتاده و داره غزل خداحافظی رو میخونه، یه قسمتی داره به نام یادداشتها که امروز وقتی بعداز مدتها رفتم سراغش و بازش کردم، دیدم همه جور نوشته ای اونجا پیدا میشه...نوشته هایی که خیلیهاش برای خودمه و خیلیهای دیگه اش نه...
۶۳۱ یادداشت... دنیاییست برای خودش...
به نام خدای دلْتنگی
موقع خداحافظی، به عادت همیشگی دستهاشو میگرفتم. و همونطور که یکی یکی انگشتهاشو میبستم توی کف دستش، سفارشهای همیشگیمو براش لیست میکردم...
به نام خدای قلب و قلم ...
به مناسبت فردا(روز دانش آموز) یکی از خاطراتی که از اولین سال معلمی ام برایم به یادگار مانده و بعنوان بهترین خاطره ی معلمی در همان سال برگزیده شد را به همه ی دانش آموزان قدیم و جدید تقدیم میکنم...
✓ درست در نیمه مهرماه ایستاده بودیم...
مهر ماهی که آغاز یک راه هزار ساله ست برای من و همکارانی که امسال به خانواده ی بزرگ آموزش و پرورش پیوسته ایم.
از آنجا میگویم یک راه هزار ساله که یک نسل قرار است در کلاسهایی کوچک با ما و در کنار ما روزهای تحصیلشان را بگذرانند.