به نام اوی من و تو

خسته و بی رمق توی اتوبوس نشسته بودم و از پنجره، شهر دودزده و شلوغ پلوغ‌مون رو نگاه می‌کردم که اومد کنارم نشست؛ یه دختر ساده و دوست داشتنی با یک لبخند محو و کمرنگ روی لبهاش...