به نام او
سال گذشته دانش آموزی داشتم بسیار باهوش و بااستعداد که توی کلاس یک سروگردن از بقیه بالاتر بود.
دختری که تخیل فوووق العاده قوی ای داشت و از نقاشی هایش حظ می بردم، بس که پر از ایده های خلاق و جدید بود. متن های کوتاهی که لابه لای تمرینات کتاب نگارش باید نوشته می شدند را به صورت داستانهای کوتاه و پر از ماجرا می نوشت. خلاصه در هر چیزی بهترین بود.
اما زمینه ی اصلی تمام کارها ورفتار و نقاشی ها و نوشته های این دانش آموز ۹ ساله غم و دلتنگی بود.
بله، یک دختر غمگین!!
دختری که یک سال و نیم است که قربانی جدایی پدر و مادرش شده وحالا با مادربزرگ پیرش زندگی میکند.
روزی نبود که سپیده برای تحمل دل تنگی هایش بیاختیار در آغوش معلمش اشک نریزد. همیشه از دلتنگی هایش برای مادرش بامن حرف میزد؛ اما من هییییچ کاری از دستم برنمیآمد و این برایم خییییلی سخت بود.
هییییچگاه این تکلیفش را فراموش نمیکنم.
یک گزارش برای درس علوم از دانش آموزانم خواسته بودم که آنها باید یک لیست از تمام چیزهایی که از صبح تا شب خورده بودند را برایم مینوشتند.
گزارش سپیده را که دیدم، لحظاتی تمام بدنم یخ کرد، انگشتانم بی حس شدند و برگه اش از دستم افتاد.
چیزهایی که دیروز خوردم:
۱. شیر
۲. غصه
۳. ماکارونی
۴. غصه
۵. آب
۶. غصه
۷. پفک
۸. غصه
۹. برنج
۱۰. غصه