به نام او
تقدیم به همه ی پدران ساکنِ بهشت...
پدر به عادت همیشگی اش کنار حوض فیروزه نشسته بود و همانطور که با لبخند به ماهی کوچولوهایش غذا میداد زیرلب چیزهایی میگفت، از همان ذکرهای آرامش بخش خاص خودش...یٰارَحْمٰنُ یٰارَحیٖمْ...
داداش آمد توی حیاط و با تَشر گفت: "آقاجون بسسسسه دیگه این کارها...همه ی مردم خونه هاشونو کوبیدن و ۱۰ طبقه ساختن، اونوقت پدر ما هنوز میشینه لب حوض و وِرد میخونه.
به نام مهربانترین...
♨️ وطن، شهر، خانه... دیگرهیچکدام بهانه های ما نیستند، بهشت و بهانه ی ما آنجاست که تو باشی...
تو که نباشی، هیچ کجاو هیچ زمانی متعلق به ما نیست.
یک هفته ی دیگر بدون تو گذشت... وقتی نباشی بی شک زندگی نخواهیم کرد، حتی اگر در چشمِ مردمان، صد سال زیسته باشیم.
اما نازنین! "زیستن" کجا و "زندگی کردن" کجا؟ و کیست که تفاوت این دو را نداند؟
بهشت و بهانه ی ما! سراسیمه ایم به دنبال بهشتی که تو را کنار خود ببیینم، غافل از اینکه هر کجا که تو باشی، بهشت می شود.