به نام خدا
دوست ندارم توی وبلاگم خاطرات روزانه بنویسم. خاطراتی که دردی از ملت خواننده دوا نمیکنه و چیزی بهشون اضافه نمیکنه، اما این یکی رو محض همدردی با خودم مینویسم.
به نام خدا
دوست ندارم توی وبلاگم خاطرات روزانه بنویسم. خاطراتی که دردی از ملت خواننده دوا نمیکنه و چیزی بهشون اضافه نمیکنه، اما این یکی رو محض همدردی با خودم مینویسم.
به نام او
وقتی به دلم میفته که اجاق گاز روشن مونده، برمیگردم و میبینم آره، روشن مونده؛
وقتی به دلم میفته که کلید خونه توی جیب پالتوم جامونده و ممکنه پشت در بمونم، میروم توی جیبمو نگاه میکنم و میبینم کلیدم اونجاست؛