الهه

به نام خدا

با اینکه عاشق هم بودیم، اما هیییییچوقت درست و حسابی باهم حرف نزدیم.‌ زیاد حرف می‌زدیم اما از هر دوتا جمله مون صددرصد یکی از اونها بدوبیراه گفتن و مسخره کردن و نیش و کنایه و دست انداختن و ازین چیزها بود. ازهمین کارای نوجوونها!!

  • فهیمه ‌‌‌
  • چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸

برای خودم...

به نام اوی من و تو 

داشتم نگاهت می‌کردم.‌ همونموقع که اومدی توی دفتر و حس کردی اوضاع عادی نیست و  پرسیدی چه خبره و اون همکارت که اتفاقا زیاد بهش نزدیک نمیشی، گفت که فردا تعطیله، بعد هم از سر شوق و ذوق زد زیر خنده... اما تو انگار یکدفعه غمی سنگین روی دلت افتاد. انگار یکدفعه ذهنت بهم ریخت، درسته؟ نگو که نه... دیگه خوب میشناسمت عزیزم.

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۱۹ آذر ۹۸

این طفل معصوم‌ها....

به نام خدا

پارسال دانش آموزی داشتم به اسم سارا(البته این اسم مستعاررو خودم برایش انتخاب کردم برای نوشتن این یادداشت)
مادری دارد بشدت با شخصیت، هنرمند و با عزت نفس بالا

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸

من آدم چند روز قبل نیستم...

به نام خدا

هرچه فکر می‌کنم باز هم به همان نتیجه می‌رسم؛ به همان حرف همیشگی‌ام که: دلتنگی آدمها را بیچاره می‌کند و بیچارگی از آدم‌ها، آدمهای تازه می‌سازد و تو باز بگو ‌که زیادی دارم شلوغش می‌کنم. بگو...خیالی نیست.

  • فهیمه ‌‌‌
  • يكشنبه ۱۷ آذر ۹۸

شانزدهمین روز

به نام او

و امروز باز هم شانزدهمین روز به وقت آذر و من وقتی فهمیدم چقدررررر از زندگی عقبم که برای چندصدهزارمین بار یاد تو افتادم. شانزدهمین روز از همان فصلِ به بار نشسته‌‌ی دل.‌ نگو‌ بی‌خیال دل که همین حالا مثل همان روزها بی معطلی می‌زنم زیر گریه!!!

  • فهیمه ‌‌‌
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸

آب‌نبات

به نام اوی من و تو

خسته و بی رمق توی اتوبوس نشسته بودم و از پنجره، شهر دودزده و شلوغ پلوغ‌مون رو نگاه می‌کردم که اومد کنارم نشست؛ یه دختر ساده و دوست داشتنی با یک لبخند محو و کمرنگ روی لبهاش...

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

بیچاره آدم بزرگ‌ها

به نام او...

                                                              

 یه بسته ی کادوپیچ شده که شبیه یک شکلات بزرگ بسته بندی شده بود، هدیه ای بود که برایم آورده بود. قد شکلاتی که درست کرده بود فقط دووجب از قد خودش کوچکتر بود...وقتی بسته رو به دستم داد با صدای دوست داشتنی اش گفت: شکلاته ها، باید بخوریش؛ بعد هم زد زیر خنده...

  • فهیمه ‌‌‌
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

شوخی کردم بخدا

به نام خدای فؤادها...


این روزها با سرعت و بی‌رحمی هرچه تمام‌تر دارند مرا از تو دور می‌کنند، آن‌هم در جنگی نابرابر و من بی‌دفاع‌ترین آدمم اینجا، روی این تکه از زمین.

  • فهیمه ‌‌‌
  • پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸

مادرعزیز! با شُمام...

به نام خدا

مادر عزیز! با شُمام...بله، خودِخودِشما!!

  • فهیمه ‌‌‌
  • سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸

کلمه

به نام خدای نزدیک و نزدیک تر

                                                            

وقتی سر کلاس موقعیتی پیش می‌آید و می‌توانم مطلبی که حس می‌کنم الان نیازهست گفته شود(مطلبی که خارج از محدوده‌ی کتاب هست) خودم خیلی ذوق زده می‌شوم؛ چون همییییییشه از اینجور موقعیتها از بچه ها بازخورد خیلی خوبی گرفتم.

  • فهیمه ‌‌‌
  • دوشنبه ۱۱ آذر ۹۸
موضوعات